هر قدر نگاه کرده ام جان نگرفت 

این منظره یِ گرفته طوفان نگرفت


در شهر که با پیاده رو ها تنها

افسوس که با ستاره باران نگرفت


شاید که دلم درون خرداد گرفت

اما هرگز کنار آبان نگرفت


بر پشت لب پنجره در لحظه ی سرخ

نامرد به جز دوبار گلدان نگرفت


دنیا که تمام عشوه نازی می کرد

در عمق دلم امید جریان نگرفت


از دور صدای قلب من می آمد

آرام ولی دوباره پایان نگرفت


احمدعلی رسولی