آشوب درون پنجره آرام است

طوفان که به شکل مسخره آرام است


خورشید اگرچه داغ دارد اما

در رقص کنار کرکره آرام است 


هر قدر که شعله در خودش بی تاب است

درگاهِ به سوی مقبره آرام است


دیروز صدای عقربه فریادی

امروز نگاه منظره آرام است 


شاید که سخن به سوی تندی باشد 

اما تن و جان حنجره آرام است


با اسم تو جام ها پر از مِی کردم

از پنجه که تا به خرخره آرام است


روزی که هوای چشم من باران بود 

حالا چه شده که یکسره آرام است


احمدعلی رسولی