شیهه... 

شیهه می کشد

مانند اسبی

که قرار را گم کرده است


منتظر... منتظر

شن های از یاد رفته را

می شمارد


در تفرج گاه خویش

به یگانه عقرب ها 

درود می فرستد

نحیف دوستارانی

که رهایش نمی کنند


دستش نمی رسد... 


بوی نِم را

از خون سوسماری

هدیه گرفته، 

در غبار گذشته




ای کاش

 بخروشند، بخروشند

 اموج دریاها

 تا پرت کنند

 شاخه گلی را

 برای کویر



احمدعلی رسولی