از چشمه ی این دنیا یک روز بجوشانم

هر ساز زدی سوگند، جانانه برقصانم


در لحظه ی مرگ آخر یادم نرود هرگز 

بر گوش تو ای دنیا سیلی که بخوابانم


جنگل بروم حتی رحمی نکنم دیگر

با دست پر از هیزم، آتیش برگردانم


سرد است هوا ای دل من درد نمی فهمم

این ملحفه را باید دور تو بپیچانم


بی گردش از این دوران در خانه خیالی نیست

با عقربه ی ساعت، ایام بچرخانم


من عاشق آن برفم می بارد و می بارد 

تا بغض گلویم را این گونه بپوشانم


مانند همان خورشید در قطب جنوبم که

در فرصت آن روزی یک لحظه بتابانم


احمدعلی رسولی