مریمِ قصه های انجیلی، من تو را تویِ شعرها دیدم

شک ندارم مقدسی اما، با تو معنای عشق فهمیدم


در مسیر بلند گیسویت، جاده هایی که پیچ در پیچ اند

تاب می خوردم و نفهمیدم، گیج می خوردم و نپرسیدم


گیج می خوردم و نپرسیدم، من که غرق شبانه ای زیبا

ای خدایا نبود پایانی، در حوالی راه رقصیدم


بستری از بهار نارنجی، ملحفه از گلاب می خواهم

مست کردی مرا تو لاکردار ، از خزانیِ باد لرزیدم 


دور گشتی و دور می گشتی،بُهت تنها زبان چشمم بود

دل به هر ساعتی که آویزان، با تن عقربه که چرخیدم


همدمم بود جلد قرانی، غرق در قصه های انجیلی

من مسلمان زنده ای در باد، یک مسیحی مرده گردیدم


احمدعلی رسولی