در جنگل خزان وجودم زبانه ایست.. 

آتیش نه، به اشهد الله بهانه ایست


ای ماهرخ کجای جهانی که امشبم

این تخت زیر تنم بد تازیانه ایست


گفتم برم برم که سخن ها کنم ولی 

بر روی قاطعیت حرفم، گمانه ایست


شاید که مژه های بلندت اشارتیست

اما بدان سیاهی چشمت ترانه ایست


آری بدان سیاهی چشمت هزار شعر

هر بیت بیت آن غزل عاشقانه ایست


سرخی راه در طلبت اشتباه نیست

این مرگ، مرگ بسی جاودانه ایست

 

من عابر گذشته از این اوج ‌شاهکار

در به در خروج از این شب زمانه ایست


احمدعلی رسولی