آدم

    بر زخم تن زمانه مرهم نشدم

     با این همه ظلم، غرق ماتم نشدم

     بر سنگ مزار خویش در تنهایی 

     خندیدم و عاقبت که آدم نشدم


احمدعلی رسولی 

۰۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

بیا

سخت است ولی دوباره بیدارم کن

یک لحظه از این قفس که آزادم کن

ای عشق اگر ستاره ها را دیدم

آنگاه بیا بیا شبی خوابم کن


احمدعلی رسولی 

۰۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

ناگهان

من علاقم مدام کم میشد، به سیاست به عاشقی به زمان

عید نوروز هم که آمده و رفت، هیچ حسی نداره ام به جهان


در کویری که حبس می گیرم؟ خبری از بهار و بلبل نیست

لعنت سگ به خشکیِ ساعت، باید امشب ببارد این باران


واژه ی انتظار شیرین نیست!صد برابر زمان شود کشدار 

مرگ رفته ست گل بچیند یا، او می آید به سوی من الآن؟ 


با زمستان رفیق می مانم، او مرا خوب درک خواهد کرد

برگ افتاده روی بارانی، شعر اخوان برای من تو بخوان


هیچ حرفی برای گفتن نیست، می روم تا سکوت بنوازد 

رد پای همیشه تنهایم، من که رفتم تو لااقل که بمان. 


ای پرنده ببر تو فریادم به حوالی آسمان سیاه

غرق در آسمان بودی که، دو سه شلیک ناگهان پایان 


احمدعلی رسولی 

۰۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

باد

دیگران، 

چه واژه ی مبهمی ست

در حصار خویشتن


ای کاش دیگران بودم

تا معنای رهایی را درک می کردم 

تا من را نابود میکردم 

و ما را

شما را

دیگران را

لمس میکردم


باورم نمیشود

خدا دیگران است

و من... من

چه مرزهای رقت انگیزی


باید 

به سوی پنجره روم

پنجره متعلق به دیگران است

دیگران در پشت پنجره تاب میخورند 


در کنار پنجره

باد می شوم 

باد می شوم... 


احمدعلی رسولی 

۰۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

برگ

خورشید به پشت تکه ابرت باشد

دریای بزرگ کاسه صبرت باشد

تصویر قشنگیست اگر در آخر

یک دانه ی برگ روی قبرت باشد


احمدعلی رسولی 

۰۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

محیا

چشمش که مدام گریه پیدا می کرد

بغضی به تن گلو محیا می کرد

از سهمیه ی روز برایش تنها

شب بود که از افق تماشا می کرد


احمدعلی رسولی 

۰۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

حوالی

سرم، از عالم و آدم که خالیست

نمی دانم کجای این حوالیست

تو عطرت را به دست باد دادی

هوا بس ناجوانمردانه عالیست


احمدعلی رسولی 


۰۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

درد


با حنجره ی گرفته می خواند درد

اسرار نهفته خوب می داند درد

هر جا بروی به سوی تو می آید

همچون سگ با وفا که می ماند درد


احمدعلی رسولی 

۰۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

صدف

زیبا و قشنگ نیست دیگر فردا

ماهی و صدف رها کنید این تن را

دلشوره به جان ساحلی افتاده

یک روز تو غرق می شوی ای دریا


احمدعلی رسولی 

۰۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

زمستان

دنیا غروب کرده دلی در حوالیت

در انتظار شام آخر تو نشسته است

هر لحظه لحظه فرو می رود به آب

چون قایقی میانه ی دریا شکسته است


فردا که واژه واژه ی سردی نبود، بود؟

آخر چرا چرا به زمستان خوش آمدم 

رقصید در حوالی من دانه های برف

تنها به سنگ فرش خیابان خوش آمدم 


باید که رفت و رفت به سفر های بی قرار

آنجا که لمس آخر خط بینهایت است 

ساعت کجای جهان می تپی هنوز

هر ثانیه به ثانیه ات در حقارت است


دیگر صدای پای خودم را که نشنوم

من با دو کفش سرد خیالم بهم زدم

آن سوی آسمان خدا را ندیده ام

با بغض داریوش رفیعی قدم زدم


خون می زنم به دفتر پنهان شعر خود

تا ذره ذره معنی آن را بغل کنم

من از تبار مردم رنجیده زمان

باید که خنده در دل دیوانه حل کنم


پایان بیا گلایه ی دردم بخواب تا 

شاید طلوع را، به غروبی بدل کنی 

آرامش ستاره ی شب را به یاد آر

تا اینکه در خرابه ی جانت جدل کنی


احمدعلی رسولی 

۰۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی