آن خنده ها...

آن خنده ها برای زخم دلش، بیهوده می نمود


خون ندیده را به تیغ غمش، آلوده می نمود


حک کرد روی سنگ مزار‌ش نوشته ای 


این روزگار پلید برایم تا بوده می نمود


احمدعلی رسولی

۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

غرق در مستی او...

غرق در مستی او، داد زدم تا دریا 

شوق دیدار تنش، چشم شدم تا دریا 

موج و دیوانگی و ساحل و شب بیداری 

من فقط مانده ام و چند قدم تا دریا 

احمدعلی رسولی

۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

پولی نداشت....

پولی نداشت خدا برای خرید رژ 


با زلزله، لبان گسل سرخ می کند 


احمدعلی رسولی 

۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

یک چاییِ تلخ با دوتا قند...

یک چاییِ تلخ با دوتا قند

در کنج غمش دو گور می کند

یک گور برای جسم سردش

یک گور برای روح در  بند

احمدعلی رسولی 

۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

تنها کلید نجات

تنها کلید نجات به دست زمانه بود

دنیای خوب و قشنگ کمی شاعرانه بود

این آسمان سراسر شب است،شب

خورشید پشت ابرها تماما بهانه بود

احمدعلی رسولی 

۰۷ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی