در خواب شبش نگاه بیداری داشت

تا وقت طلوع، ذهن بیماری داشت

 

بر روی تن منظره ها دلتنگی

در پشت لب پنجره دیواری داشت


هر چند صدای طبل، ساعت می داد

بر قاب شکسته عکس گیتاری داشت


یک پشه بدون اعتنا می چرخید

ای کاش کمی گزند، آزاری داشت


شاید که سکوت بر لبش غالب بود

در زیر زبان بساط اقراری داشت


با درد همیشه بحث طولانی داشت

یک عالمه قرص های تکراری داشت


خاکستر و دود عاقبت می رفتند

اسرار نهفته زیرسیگاری داشت


احمدعلی رسولی