یک عالمه یخ، و گردن آویزی سرد
انگار سرک زده به تبریزی سرد
گفتند بخند که مهر را خواهی دید
دلگرم شده دلش به پاییزی سرد
احمدعلی رسولی
یک عالمه یخ، و گردن آویزی سرد
انگار سرک زده به تبریزی سرد
گفتند بخند که مهر را خواهی دید
دلگرم شده دلش به پاییزی سرد
احمدعلی رسولی
او تلخ و خراب مثل بادام شده
در کام جهان نشسته ناکام شده
دنبال بهار لحظه ها هست ولی
در دست خزان باد اعدام شده
احمدعلی رسولی
آبی ترین هوای دلم بی قراری است
صیاد خواب هام، که چشمش شکاری است
باریده بر شکوفه ی چشمانت اشکِ من
تصویر پرتره ،خزانی بهاری است
احمدعلی رسولی
در اوج سکوتِ لحظه ها سوت نشد
از همهمه های باد، مبهوت نشد
آرام ولی میان شب می لرزید
آن شعله ی بی قراریش فوت نشد
احمدعلی رسولی
رفیقِ بغضِ گلویم درخت انجیر است
که از نبود محبت، دلم دگر سیر است
تو بی بهانه برقص و سکوت را بشکن
گناه آدمیان هم به دوش تقصیر است
احمدعلی رسولی
شب در دل آتش غمش دود شده
خون در رگ او دچار کمبود شده
در عمق نگاه بی طنین اندازش
پلکی تو بزن وگرنه نابود شده
احمدعلی رسولی
مخلوط دودِ تلخ، با گریه های شور
این است حالتِ، یک زنده ی به گور
خالیست مزرعه، از جغدها هنوز
رفتند عاقبت، همسایه های دور
احمدعلی رسولی
در اوج سکوتِ لحظه ها، سوت نشد
از همهمه های باد، مبهوت نشد
آرام ولی میان شب می لرزید
آن شعله ی بی قراریش فوت نشد
احمدعلی رسولی
آبی ترین هوای دلم بی قراری است
صیاد خواب شبم، چشمی شکاری است
رقصیده برگ نگاهم با غنچه ی لبش
تصویر پرتره ی ما، خزانی بهاری است
احمدعلی رسولی
قاصدک ها به دور دیوارند
دیوارها هم، که مردم آزارند
سیم های سرد داخل ساعت
تازیانه های تلخ تکرار اند
احمدعلی رسولی