بر داد دل خسته خدایی برسد
وقتی که از آتشی، ندایی برسد
سرشارم از آرزوی هیزم بودن
ای کاش از این تبر صدایی برسد
احمدعلی رسولی
بر داد دل خسته خدایی برسد
وقتی که از آتشی، ندایی برسد
سرشارم از آرزوی هیزم بودن
ای کاش از این تبر صدایی برسد
احمدعلی رسولی
این غم به دل شکسته بر می گردد
با پا آید، نشسته بر می گردد
مانند اجل به قلب من می آید
می ماند و رفته رفته بر می گردد
احمدعلی رسولی
در سینه ی بادها نگاهی مشکوک
میزد به تنش دو قطره باران تک توک
دنبال خیال های رنگینی بود
در زیر چراغ های شهری متروک
احمدعلی رسولی
در عمق چشم او، جز لاله ها چه بود
می رفت با بهار، در پشت رقص دود
می بینمش هنوز در لحظه ی غروب
ثبت است سرخی اش، در آبی کبود
احمدعلی رسولی
وقتی که رسیده بود، گویا رفته
گفتش که کجاست؟ گفت آقا رفته
بی تاب دوید سوی ساحل اما
آن قایق تن شکسته دریا رفته
احمدعلی رسولی
می بینمت انگشت به دهن می گیرم
آن لحظه که میروی سخن می گیرم
با این احوال اگر بخندی بر من
انگار دوبار، نخل کن می گیرم
احمدعلی رسولی
در سینه ی بادها نگاهی مشکوک
میزد به تنش دو قطره باران تک توک
دنبال خیال های رنگینی بود
در زیر چراغ های شهری متروک
احمدعلی رسولی