۱۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

غارتگر

به تاراج می برند

نگاه های به زنجیر کشیده را

در غنیمتِ... جنگی، 

که آخرین سربازش

در آرزوی مدادی بود


لعنت.. لعنت

به درختانی

که جزایشان سوختن بود 

تا خاکسترشان

دوای دردی باشد



با رقص برگ های مرده

جشن می گیرند 

آخرین اعتراف را

نوشته بر خاک:


(زیبای من

نفروش

طنین صدایت را

در همهمه بغض های غارتگر) 


احمدعلی رسولی 

۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

شیهه

شیهه... 

شیهه می کشد

مانند اسبی

که قرار را گم کرده است


منتظر... منتظر

شن های از یاد رفته را

می شمارد


در تفرج گاه خویش

به یگانه عقرب ها 

درود می فرستد

نحیف دوستارانی

که رهایش نمی کنند


دستش نمی رسد... 


بوی نِم را

از خون سوسماری

هدیه گرفته، 

در غبار گذشته




ای کاش

 بخروشند، بخروشند

 اموج دریاها

 تا پرت کنند

 شاخه گلی را

 برای کویر



احمدعلی رسولی

۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۱:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

طوفان


طوفان

بهار را

به مرگ می گیرد


درختان را

عریان می کند


تجاوز می کند 

به لانه ی کلاغ ها


می دوند

پا برهنه

احساس های خفته

در جشن رسوایی

با چراغ هایی به رنگ خون

در ضیافت آخرین نگاه


باران 

بدون ابر می بارد

به اقیانوس ها

خیانت می کند 

به آسمان دل می بندد

به خاک می افتد


در غروبی بی خورشید

با چتری از پرستوها 


آرام آرام... 

صدای قدم هایت را

فریاد می زنم



احمدعلی رسولی 

۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۱:۴۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

نمی دانست

پرواز را

دوباره کشیده است

با پرچمی سرخ

بر بوم های سفید


خوشحال

خوشحال... 

از بال، 

کشیده بر بام

بر فراز استخوان های متروک

افتاده بر پای کوه ها

 


در سکوت باد

در نبود دام 


غافل از آنکه


نمی دانست

نمی دانست! 

پرنده ای

که به سقوط عشق می ورزید


احمدعلی رسولی 

۲۷ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

مدیترانه

آبستن از

دریای مدیترانه


خاکسترم

در لابه لای آجرها


من

دانه برنجی

روییده در کشتزارهای شمال



احمدعلی رسولی 

۲۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

هیاهو

هیاهو 

واژه های متولد شده را

به درد می آورد

پنجره ها را می بندد

غروب را به رگبار می گیرد



میریزند... میریزند

سنگریزه های شکسته

به سوی دریاها

خسته از پژواک

که در پی آرامشی

 مغروق گشته


ساعت به طبل میزند

 و عقربه ها همچنان

 مترسک وار

 سلطه ی زمان را 

 جشن می گیرند

 


بتازید

نگاه ها...

نگاه ها

بتازید 

در جنگ اصوات های وحشی

که همواره

طلوع پیروزی

به چشم می آید


قدیس من

از میان دو انگشتت

بهشت نمی خواهم

جهنمی در سکوت را

عطا فرما

احمدعلی رسولی 

۲۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

مجسمه

نمی فهمد

برهنگی آفتاب را

هنگام شب

وقتی که میخوابی


نمی داند

رقص شب را

در زیر نور

وقتی که بلند میشوی


سرد و بیروح است

چشمهایش 

در زیر باران


خون را نمی فهمد

محکوم جنون های خفته

سرشار از دیوانگی های مفرط


اما آسوده  خاطر

که لعنت را نمی داند 


مجسمه ای در باد... 


احمدعلی رسولی 

۲۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

مریم

گل چه دانست که من عاشق شبنم بودم

با خزان شهره ی آفاق، دمادم بودم


مست در کوچه ِ تنهایی شب های بلند

از سر جام شرابم که کمی کم بودم


طرح رنگی، گل رز، شاپرکی، آب روان

 ای دریغا که در این باطن خود، غم بودم


خواستم بال زنم تا تن این تنگ غروب 

بر لب پنجره ام، حیف که آدم بودم


هر چه رفتم نرسیدم به در خانه دوست

شایدم در طلبش خسته و درهم بودم


آسمان دور و تنم زخمی و زاریست ولی 

شکر ایزد که زمین خوردهِ ماهم بودم


آخر قصه ی من، عشق خودت می دانی

[که به انجیل قسم در پی مریم بودم] *


احمدعلی رسولی 


* این مصرع از شعر زیبای دوست خوبم ابوالفضل کریمی

۲۱ مهر ۹۵ ، ۰۱:۳۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

سواحل

دستش نرسید، ستاره ی شب ها را


خوشحال نکرد جهان در غم ها را


او رفت به سوی آبی رویایی 


تا شعر کند سواحل دریا را


احمدعلی رسولی 

۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی

کرکره

Ahmad Ali:

میچکد

خونابه های هفت ساله

از شکاف انگشتانش


مست می شوند

زالوها

در حصار چشم های منتظر


حدیث ناگفته را

باید

از کتیبه های پنهان شده

در زیر خروارها شب بی انتها

جستجو کرد

تا سکوت یابند

ضربان های رسوا کننده

 

امّا... 

در برابر 

کوچ پرستوهای نگران

در تلاقی آشوب امواج



تنها مانده است

دوچشم سیاه

در نقاب کرکره


احمدعلی رسولی

۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۰:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
احمد علی رسولی یزدی