هوشیار نشد از این همه نالیدن
چرخیدن و این زمانه را پاییدن
خمیازه کشید و رفت آرام به تخت
بعد از دو هزار مرتبه خوابیدن
احمدعلی رسولی
هوشیار نشد از این همه نالیدن
چرخیدن و این زمانه را پاییدن
خمیازه کشید و رفت آرام به تخت
بعد از دو هزار مرتبه خوابیدن
احمدعلی رسولی
انعکاس،
شنکجه می دهد
آب را
در دمادم طلوع
پایان هر دو مرگ است
اما چه پروا...
که دردِ با هم آغوشی را
دوست دارد
طعم لبانش را
دوست دارد...
قیل و قال می کنند
کلاغان
در بلندای تن سپیداری
صدای ناقوس می پیچد
آمین
آمین...
فواره می کند خون
از گلوی گوسفندی
که به چشمان حریص گرگی
دلباخته بود
احمدعلی رسولی