چندیست که دل مزرعه یِ من شده سرد

یک گل همه خار و مابقی هم شده زرد


طرحی به قلم  کشید در دفتر خویش

جمعی همه زوج و یک نفر هم شده فرد


عمریست که از چهره ی شب می ترسید

آغوش به غم گشوده حالا شده مرد


آبی ست دلش همچو صدف ماهی ها

هرچند که از ساحلِ دریا شده طرد


گاهی به خود و چشم ترش می پیچد

یک تومر خوش خیم که چندی شده درد



احمدعلی رسولی