آنقدر که از حس خوشی کم شده ام
کم کم که شبیه شکل ماتم شده ام
از سردی روزگار، بس لرزیدم
تا عاشق آتش جهنم شده ام
احمدعلی رسولی
آنقدر که از حس خوشی کم شده ام
کم کم که شبیه شکل ماتم شده ام
از سردی روزگار، بس لرزیدم
تا عاشق آتش جهنم شده ام
احمدعلی رسولی
سخت است که با شب شده باشی همراز
لعنت به جهان بسته ی بی پرواز
احوال دلم گرفته چون شخصی که،
در جنگ جهانی شده باشد سرباز
احمدعلی رسولی
یک لحظه شبیه شاعری تنها شد
خوشحال درون پاره ای رویا شد
بی وقفه که بال زد ولی نتوانست
ابری که دوباره غرق در دریا شد
احمدعلی رسولی
خوش بحال پرندگان
که بدون پاسپورت
پرواز می کنند
از مزارع پرو
تا دشت های لاله
در هلند...
فارغ از مذهب
نشسته بر مناره مسجدی
یا شادمان
بر فراز شبستان های کلیسا
آری
به راستی حماقت آدمی
زنجیر اوست
در اسارت آسمان
خاک
پناهگاه نجیبی ست
برای ما
احمدعلی رسولی
زندگی را
امید به زندگانی
نیست...
وقتی که از خیابانی شلوغ
چشم بسته رد می شوی
آواز هزار قناریِ در بَندی
هنگام سقوط
از حوالی آسمان
در لحظه تولد
میان خون و خوشحالی...
رها می شوی
مست می شوی
همچون بادبادکی
غرق در جنگل های کاکتوس
احمدعلی رسولی
به دنبال خاکستر،
تا سبکبال
تا یکرنگ...
آتش زدیم
مسیرها را
تا شاید
دریابیم
اقیانوس هند را
بعد از سوختن
غرق شدن
شیرین است
به راستی من
رفیقی
ناباب
رفیقی
گمراه...
احمدعلی رسولی
ترانه ی وحشت
سکوت آزادی را
در هم می شکند
باید
به دست های سردی
پناه برد
که آسمان را دیگر
اعتباری نیست
به دنبال قفس
پرنده ای
که از شکارچی می ترسید
احمدعلی رسولی
تو
مانند زمینی
که عاقبت،
درونت خاک می شوم
مسیر مزارم...
رد پای توست
احمدعلی رسولی یزدی
نه اسطوقدوس
نه بهارنارنج
نه بابونه
دوای اعصابم
عطر مریم بود
احمدعلی رسولی
نه انگلیسی
نه فرانسوی
نه عربی
نه میخی
نه....
آری!
زبان همه ی قبرستان ها
سکوت بود
احمدعلی رسولی
بد شیفته ی دو چشم دلدار شدم
باید بروم اسیر تکرار شدم
آنقَدر سحر، در بغلت خوابیدم
تا دل زده از لحظه ی افطار شدم
احمدعلی رسولی
دارایی ام
یک عالمه حرفِ مانده...
بیایید،
مالیاتش را بگیرید!
احمدعلی رسولی
این عمر که در مراحل آخِر بود
هر چیز به غیر تو چرا حاضر بود
مانند شفق، خسوف یا سونامی
دیدار تو یک پدیده ی نادر بود
خوشبحال کافران
که در تمام دنیا
بدون هیچ شاخه ای،
هم دینند.
احمدعلی رسولی
درد عشقی همیشه شامل بود
از گذارِ زمان که غافل بود
ان همه موج های پی در پی
شعر دریا برای ساحل بود
احمدعلی رسولی
یک عالمه خون زمینه یِ پُستر بود
دنیا که نه اهل صلح، گانگستر بود
احوال دلِ گرفته و بارانیم
مانند غروبِ شهر منچستر بود
احمدعلی رسولی
با گریه بر این زمانه آرام نشد
با خنده ی هیچکس دگر خام نشد
از صندلی و طناب چسبیده به سقف
صد بار پرید و باز، اعدام نشد
احمدعلی رسولی
درگیر سکوت تلخ این دنیایی
باید که قدم زنی در این تنهایی
ای ابر ببار بر سر این خلوت
فریاد هزار ماهی دریایی
احمدعلی رسولی