یک جرعه برای ماهیم کافی بود
یک بوسه به شک واهیم کافی بود
با پایِ برهنه سوی دریا رفتم
یک موج برای شادیم کافی بود
احمدعلی رسولی
یک جرعه برای ماهیم کافی بود
یک بوسه به شک واهیم کافی بود
با پایِ برهنه سوی دریا رفتم
یک موج برای شادیم کافی بود
احمدعلی رسولی
پایان تمام روزها خط خطی ام
گاهی پسرِ خوب، گه شهوتی ام
هر چند که پا بسته یِ این شهر خودم
در بیشتر مواقع یک غربتی ام
در صفحه ی روزگار، رخدادی باش
در روز وفات خویش، میلادی باش
گفتند که خفتگان شب بی دردند
آرام درون باد فریادی باش
احمدعلی رسولی
فاحشه ی باکره
محتاج عشق نیست،
او راه خویش را
در دست های هرزه یافته است...
ایمان
در نگاه اول
تجلی می یابد
واضطراب
ضرباهنگ دوباره خوابیدن
با راهبه های تازه عروس است...
احمدعلی رسولی
خرامان می آید
گیسو بر نفس آرزو بسته
آرام
بر صحیفه دل نشسته،
چون قافلهسالار بت های بی آبرو گشته
و بر گناهان نکرده
سوره مریم خوانده...
نه سرزنش است دیده را
و مجال است کلمه را
که هراسان گشته اند
بادهای پیام آورنده...
احمدعلی رسولی
در دلش غصه های جانکاه است
خسته از لحظه یِ بزنگاه است
یک ستاره که غرق دیدن آن
عشق بازی برکه با ماه است
احمدعلی رسولی
یک عالمه غصه های بی حد
از صفر شمرد، رفت تا صد
یک بره برای دفع اندوه
با نام خدا به گردنش زد
احمدعلی رسولی
من کاشف روزهای زیبا گشتم
در میکده های شهر پیدا گشتم
باران همیشه نم نمی بودم من
آرام ولی دوباره غوغا گشتم
احمدعلی رسولی
ای تن تو چرا گرفته ای دل در بند
پولی تو گرفته ای بگو آخر چند
گفتند که جان آدمی شیرین است
این زهر هلاهل است یا حبی قند؟
احمدعلی رسولی
آنگاه که شب به آسمان سر می زد
در چشم ستاره ها که غوغا می کاشت
دل در طلب ماه سپردند ولی
ماه با برکه هم آغوشی داشت
احمدعلی رسولی