دلا مپرس که کس را از او نشانی نیست

ز کوی یار پیامی به هر زبانی نیست


به صد هزار سخن، قصه ها از او گویند

به شرح وصل و فراقش، مرا بیانی نیست


گمان کشف حقیقت، خطای شیرین است

به نزد هیچ امامی، به جز گمانی نیست


اگر چه در ره او جملگی سوارانند

ولی چه سود که کس را به کف عنانی نیست


صبا و هدهد و رقعه کجا فرستد دوست؟ 

به سوی آن شه پنهان، دگر مکانی نیست


دعا به درگه او کارساز نشد ای دل

که آهِ دلشدگان را چرا توانی نیست


تمام شد نفس و ضربه های پی در پی

خوش آن هوای رهایی، که این جهانی نیست


احمدعلی رسولی