هیاهو 

واژه های متولد شده را

به درد می آورد

پنجره ها را می بندد

غروب را به رگبار می گیرد



میریزند... میریزند

سنگریزه های شکسته

به سوی دریاها

خسته از پژواک

که در پی آرامشی

 مغروق گشته


ساعت به طبل میزند

 و عقربه ها همچنان

 مترسک وار

 سلطه ی زمان را 

 جشن می گیرند

 


بتازید

نگاه ها...

نگاه ها

بتازید 

در جنگ اصوات های وحشی

که همواره

طلوع پیروزی

به چشم می آید


قدیس من

از میان دو انگشتت

بهشت نمی خواهم

جهنمی در سکوت را

عطا فرما

احمدعلی رسولی