انعکاس،
شنکجه می دهد
آب را
در دمادم طلوع
پایان هر دو مرگ است
اما چه پروا...
که دردِ با هم آغوشی را
دوست دارد
طعم لبانش را
دوست دارد...
قیل و قال می کنند
کلاغان
در بلندای تن سپیداری
صدای ناقوس می پیچد
آمین
آمین...
فواره می کند خون
از گلوی گوسفندی
که به چشمان حریص گرگی
دلباخته بود
احمدعلی رسولی