صدایش نمیرسد

دیریست که رفته اند


فراموش شده است

به همین سادگی

در خروارها شعله دلتنگی


ولی شاید 

به یاد آورند سرما را

در رقص فریبنده برف ها

آن هنگام

شاید

شاید... 


نه، 

مضخرف است



کاش می توانست

به آغوش کشد

تاریکی را

با اشتیاق، 

تا به خواب رود 

در خوابی عمیق



ولیکن. . . 

منتظر...منتظر

در انتظار آب، 

آتشی که هنوز می سوزد


احمدعلی رسولی