درلابلای سایه ها

حرارت چشمانش 

بی قرار می کند

آب می کند

آب می کند

چشم هایم را


به راستی دعای بارانی 

قدیس من 

آه، بنواز طنین صدایت را

که لحظه نیایش است


رقص می کنم 

رقص می کنم

در میان آتش

با لذتی شگرف


ابراهیم گشته ام، گویا 

 یا هیزمی

که نمی دانستم 


زلال نگاهت را

در شبی خزان

با گیلاس های شکسته

سر میکشیدم

تا که نعره کشم

تا که نعره کشم

حرف های قلبم را


قدیس من

جهنم چشم هایت

بهشت من بود


احمدعلی رسولی