کشید طرح رهایی، مداد تنهایی
دوباره شکل قفس، امتداد تنهایی
و پاک کرد درش را به سوی آزادی
پرنده پر زد از آن ، بامداد تنهایی
احمدعلی رسولی
کشید طرح رهایی، مداد تنهایی
دوباره شکل قفس، امتداد تنهایی
و پاک کرد درش را به سوی آزادی
پرنده پر زد از آن ، بامداد تنهایی
احمدعلی رسولی
خورشید، ستاره شده در چشم قاب ها
پروانه پر زده از پلکِ خواب ها
پیچیده بوی عطر بهشت برگرفته از
گل های سرخ روییده در زیر آب ها
احمدعلی رسولی
دلش گرفته شده در کنار ماهی ها
و عکسِ پاکتِ کِنت، خسته از تباهی ها
که رقص با ساعت، در میان بی خوابی
سقوط هر شب ماه در دل سیاهی ها
احمدعلی رسولی
دوستان این شعرایی که گذشتم هر چی به سمت پایین میرید جدیدتره... البته استثنایی هم هست 😊
چیزی که مکمل خوش ِ آواز است
در تار و سه تارِ پنجه ی شهناز است
باران زده و دلم قدم می خواهد
یک گوشه یِ دِنج، کوچه ی فرناز است
احمدعلی رسولی
او خم شد و دوباره به دنیا سلام کرد
دیوانه بود وقت خودش را حرام کرد
سیگار ته کشیده و پروانه مرده است
با یک گلوله کار خودش را تمام کرد
احمدعلی رسولی
پروانه می شوم از عطر خوش تنی
پرواز می کنم از مرداب پر لجنی
حجب و حیای تو ثابت شده، ولی
خود را برهنه بکن برای همچو منی
احمدرسولی علی
آبی تر از آنی که جان هِدیه کنم
اشکی بزنم کنار و خون گریه کنم
تو ماه شبی و من غباری نیستم
بگذار که سر به سویِ بادیه کنم
احمدعلی رسولی
در کافه نشسته ام به صرفِ قهوه
بر روی لبان توست خنده، قهوه
من مات نگاه تو شدم یک لحظه
در چشم تو بود قهوه قهوه قهوه...
احمد علی رسولی