پیچیده دوباره عطر تنباکویی
با ناز و ادا نشسته بر سکویی
بوسید لبان سرخ معشوقه ی خویش
یک طعم قشنگ و تلخ کاکائویی
احمدعلی رسولی
پیچیده دوباره عطر تنباکویی
با ناز و ادا نشسته بر سکویی
بوسید لبان سرخ معشوقه ی خویش
یک طعم قشنگ و تلخ کاکائویی
احمدعلی رسولی
خورشید سقوط کرده دریا هنگ است
آماده ی یک پرچم قرمز رنگ است
با موج و صدف، ماهی و مرواریدش
ماه آمده است و باز دریا جنگ است
احمدعلی رسولی
آلوده به درد همچو یک کوبانی
افسانه شده ولی خودش قربانی
از فرط شراب غم که ساقی میداد
یک طعنه زند به عالِم ربانی
احمدعلی رسولی
از عمق دل زمانه غم می ریزد
بر روی شراب ناب سم می ریزد
از جام خوش و شادی و مستانه خود
نامرد چرا همیشه کم می ریزد
احمدعلی رسولی
او که تنها خوشی اش یک قمر و فاخته بود
کنج پستوی دلش ناله ی نی تاخته بود
لاله و سوسن و شبدر همه در پروازند
در گلستان نگاهش تبری ساخته بود
در دل باد که می چرخد و می رقصیدش
یک غزل خون جگر بود که افراخته بود
قاصدک رفته و ساعت به خودش می پیچد
عقربه نیم نگاهی به در انداخته بود
عاقبت شاپرکی عاشق آتش شد و رفت
تو نبودی و ببینی که چه پرداخته بود
از نبرد با غم و تنهایی خود انگاری
از ازل تا به قیامت همه را باخته بود
احمدعلی رسولی
یک پرسش بی کلام می پرسد او
از پاسخ این سوال می ترسد او
یک جام برای گریه می ریزد او
بی وقفه درون باد میرقصد او
احمدعلی رسولی
نگاه سرد پرنده، میان بی تابی
نشسته رنگ سیاه بر دریچه آبی
رسید لحظه ی نابی به وقت تاریکی
شکفت خواب عمیقی درون بی خوابی
احمدعلی رسولی
باریده درون برکه صدها دریا
رقصیده برای کوسه، تنها دریا
آواز صدف کنار تصویر غروب
پایان شده ی تمام غم ها دریا
احمدعلی رسولی
فندکی محزون
در دست های اربابش
برای خلق ابرهای سیاه
در آسمان تنهایی
احمدعلی رسولی